۲۶۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۳۶

چه عجب تیر خدنگ تو گر از دل گذرد؟
راهرو گرم چو گردید ز منزل گذرد

دامن تیغ ز خونم شرر افشان گردید
تا ازین شعله چه بر دامن قاتل گذرد

داغ تا چند نهان در ته مرهم باشد؟
عمر آیینه ما چند درین گل گذرد؟

سالک آن است که بنشیند و سیار شود
رهرو آن است که از قطع مراحل گذرد

دل بیتاب من و گوشه عزلت، هیهات
چه خیال است که پروانه ز محفل گذرد؟

رهرو عشق غم پای سلامت نخورد
خار این بادیه از آبله دل گذرد

چشم حیرت زدگان جذبه دیگر دارد
حسن از عشق محال است که غافل گذرد

اهل دل فارغ از اندیشه باطل باشند
عمر نادان به تمیز حق و باطل گذرد

چه عجب صائب اگر دل به تماشای تو داد؟
که صنوبر ز تماشای تو از دل گذرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۳۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.