۲۰۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۵۳

رخنه هایی که مرا در جگر آن مژگان کرد
زرهی نیست که بتوان به قبا پنهان کرد

این طراوت که گل روی ترا داده خدا
می تواند نفس سوخته را ریحان کرد

گوی خورشید به خون دست ز آسایش شست
حسن روزی که سر زلف ترا چوگان کرد

سرمه خامشی طوطی گویا گردید
بس که نظاره او آینه را حیران کرد

تخم امید من از سعی فلک سبز نشد
دانه سوخته خون در جگر دهقان کرد

هیچ جا زیر فلک قابل آرام نبود
این صدف گوهر محبوس مرا غلطان کرد

غوطه در خون شفق زد ز ندامت صائب
هر که چون صبح لبی زیر فلک خندان کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۵۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.