۲۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۶۶

حسن آن روز که آیینه مصفا می کرد
عشق در پرده زنگار تماشا می کرد

از نفس سوختگی خال لب ساحل شد
گوهر ما که تلاش دل دریا می کرد

شوق هر چاک که در پرده دل می افکند
رخنه ای بود که در گنبد مینا می کرد

برق آن حسن جهانسوز به یکدم می سوخت
شوق چندان که پر و بال مهیا می کرد

سنگ اطفال مرا لنگر بیتابی شد
ور نه دیوانه من روی به صحرا می کرد

آن که شد گوهر جان دو جهان پامالش
کاش یک بار نگاهی به ته پا می کرد

هر طرف نافه دل بود که می ریخت به خاک
هر گره کز سر زلف تو صبا وا می کرد

به تو می داد خط بندگی یوسف را
گر ترا دیده یعقوب تماشا می کرد

مردم از عشق مراد دو جهان می جستند
صائب از عشق همان عشق تمنا می کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۶۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.