۲۰۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۴۹۱

تا به تعظیم نهال تو ز جا برجستند
سروها یکقلم از پای دگر ننشستند

از تماشای تو نظارگیان راست دو عید
تا دو ابروی هلال تو به هم پیوستند

مزن ای شانه به هم زلف دلاویزش را
که درین سلسله بسیار عزیزان هستند

می توان کرد عمارت چو شود کعبه خراب
وای بر سنگدلانی که دلی را خستند

چه خیال است که در روز جزا سبز شوند؟
دانه هایی که درین شوره زمین پا بستند

وقت آن صافدلان خوش که ز لبهای خموش
پیش یأجوج سخن سد خموشی بستند

می برم رشک درین بزم بر آن مشت سپند
که به یک ناله جانسوز ز آتش جستند

از گدازند درین دایره ایمن صائب
چون مه آنان که لب نان فلک نشکستند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.