۲۵۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۵۳۱

در صدف چشم محال است گهر باز کند
گره از دیده پوشیده سفر باز کند

آه سردست گشاینده دلهای غمین
از دل غنچه گره باد سحر باز کند

هرکه بیرون ننها پای خود از حلقه ذکر
چشم چون سبحه ز صد راهگذر باز کند

زآستین دست برون گر نکند بالیدن
کیست تا بند قبای تو دگر باز کند؟

از وبال اختر ما نیز برون می آید
چشم اگر در جگر سنگ شرر باز کند

صافدل محرم و بیگانه نمی داند چیست
که به روی همه کس آینه در باز کند

مردم چشم مرا گر هدف تیر کنی
به تماشای رخت چشم دگر باز کند

چه خیال است دل آزاد شود زیر فلک؟
مرغ در بیضه محال است که پر باز کند

پختگی گر نکند رحم به کوته دستان
کیست کز نخل بلند تو ثمر باز کند؟

خبری نیست سزاوار شنیدن صائب
گوش خود کس به امید چه خبر باز کند؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۵۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۵۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.