۲۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۵۷۱

مکن از بخت شکایت که وبالش می بود
پای طاوس اگر چون پر و بالش می بود

چون ثمر دست به رعنایی اگر می افشاند
لاف آزادگی از سرو حلالش می بود

گر برون نامدی از پرده جمالش، عالم
کف خاکستری از برق جلالش می بود

مرگ می شد به نظر دولت بیدار مرا
در قیامت اگر امید وصالش می بود

سالم از آتش سوزان چو سمندر می رفت
مرغ اگر نامه من بر پر و بالش می بود

اینقدر در دل خون گشته نمی گشت گره
بوسه گر رنگی ازان چهره آلش می بود

می شد انگشت نما چون مه نو صائب فکر
اگر آن موی میان راه خیالش می بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۵۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۵۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.