۲۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۵۷۲

در خیالم اگر آن زلف پریشان می بود
نفس سوخته ام سنبل و ریحان می بود

دردمندان چه قدر خون جگر می خوردند
درد بیدردی اگر قابل درمان می بود

می شد از حبس دل دولت هر جایی خون
رزق اسکندر اگر چشمه حیوان می بود

گر گلوگیر نمی شد غم نان مردم را
همه روی زمین یک لب خندان می بود

دارد از خرمن من برق دریغ ابر بهار
آه اگر مزرع من تشنه باران می بود

داده بودند عنان تو به دست تو، اگر
جنبش نبض تو در قبضه فرمان می بود

صائب اسرار جهان جمله به من می شد فاش
اگر آیینه من دیده حیران می بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۵۷۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۵۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.