۲۰۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۵۷۳

نیست غیر از دل خود روزی مهمان وجود
بازی نعمت الوان مخور از خوان وجود

گریه تلخ بود چشمه شیرین حیات
آه افسوس بود گرد بیابان وجود

رحم کن بر دل صدپاره، مشو هم نمکش
که بود شور قیامت نمک خوان وجود

زود باشد که کند زهر ندامت سبزش
هرکه لب تر کند از چشمه حیوان وجود

دامن دشت عدم تا به قیامت سبزست
دو سه روزی است برومندی بستان وجود

چه بغیر از دل و چشم نگران با خود برد؟
شبنم ما ز تماشای گلستان وجود

پیش شمعی که شد از آفت هستی آگاه
دهن گاز بود طوق گریبان وجود

پر کاهی است که بر باد بود بنیادش
در بیابان عدم تخت سلیمان وجود

می توان یافت به صبح دل بیدار نجات
از خیال عدم و خواب پریشان وجود

نیست جز جوهر شمشیر شهادت صائب
خط آزادی اطفال دبستان وجود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۵۷۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۵۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.