هوش مصنوعی:
این متن شعری عاشقانه و عرفانی است که به موضوعاتی مانند عشق، جدایی، رنج، و جستجوی معنوی میپردازد. شاعر از عشق عمیق و پایدار سخن میگوید که از دل نمیرود و با وجود رنجها و ناملایمات، همچنان پابرجاست. همچنین، اشاراتی به مفاهیمی مانند بیخودی، عقل و جنون، و جستجوی حقیقت وجود دارد.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن به بلوغ فکری و تجربهی زندگی نیاز دارد. همچنین، برخی از ابیات ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده یا سنگین باشند.
غزل شمارهٔ ۳۵۷۵
یاد آن جلوه ی مستانه کی از دل برود؟
این نه موجی است که از خاطر ساحل برود
خط سبز تو محال است که از دل برود
این نه نقشی است که هرگز ز مقابل برود
نیست بیرون ز سراپرده ی دل لیلی ما
هر که خواهد به تماشا پی محمل برود
ما نه آنیم که بر ما نکند رحم کسی
خون ما پیشتر از دیده ی قاتل برود
سوزنی لنگر پرواز مسیحا گردید
این نه راهی است که مجنون به سلاسل برود
صرف افسوس شود مایه ی اشک و آهش
هرکه چون شمع، ندانسته به محفل برود
هرکه باری ز دل راهروان بردارد
راست چون راه، سبکبار به منزل برود
دیده ی روزنه اش داغ ندامت گردد
ناامید از در هر خانه که سایل برود
ساده لوحی که شکایت کند از شورش بحر
واگذارش که چو خاشاک به ساحل برود
صید ما گرچه زبون است، ولی بیرحمی
جوهری نیست که از خنجر قاتل برود
جستجوی گهر از نقش پی موج کند
ساده لوحی که ره حق به دلایل برود
بی صفا شد گهر روح ز آمیزش جسم
چند این قافله ی آینه در گل برود؟
می کشد در دل شبها نفسی موج سراب
وای بر حال نگاهی که پی دل برود
آه حسرت نفس بیهده ای می سوزد
خط ریحان نه غباری است که از دل برود
چه گل از لیلی بی پرده تواند چیدن؟
هرکه از راه به آرایش محمل برود
منع صائب مکن از بیخودی ای عقل فضول
هرکه مجنون بود از میکده عاقل برود
این نه موجی است که از خاطر ساحل برود
خط سبز تو محال است که از دل برود
این نه نقشی است که هرگز ز مقابل برود
نیست بیرون ز سراپرده ی دل لیلی ما
هر که خواهد به تماشا پی محمل برود
ما نه آنیم که بر ما نکند رحم کسی
خون ما پیشتر از دیده ی قاتل برود
سوزنی لنگر پرواز مسیحا گردید
این نه راهی است که مجنون به سلاسل برود
صرف افسوس شود مایه ی اشک و آهش
هرکه چون شمع، ندانسته به محفل برود
هرکه باری ز دل راهروان بردارد
راست چون راه، سبکبار به منزل برود
دیده ی روزنه اش داغ ندامت گردد
ناامید از در هر خانه که سایل برود
ساده لوحی که شکایت کند از شورش بحر
واگذارش که چو خاشاک به ساحل برود
صید ما گرچه زبون است، ولی بیرحمی
جوهری نیست که از خنجر قاتل برود
جستجوی گهر از نقش پی موج کند
ساده لوحی که ره حق به دلایل برود
بی صفا شد گهر روح ز آمیزش جسم
چند این قافله ی آینه در گل برود؟
می کشد در دل شبها نفسی موج سراب
وای بر حال نگاهی که پی دل برود
آه حسرت نفس بیهده ای می سوزد
خط ریحان نه غباری است که از دل برود
چه گل از لیلی بی پرده تواند چیدن؟
هرکه از راه به آرایش محمل برود
منع صائب مکن از بیخودی ای عقل فضول
هرکه مجنون بود از میکده عاقل برود
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۵۷۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۵۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.