۲۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۵۷۶

هرکه پوشد نظر از کام به منزل برود
دایم آواره بود هرکه پی دل برود

دامن برق کجا، پنجه خاشاک کجا
خار در پای طلبکار تو مشکل برود

چون نفس سوختگان کعبه رود بر اثرش
هرکه در راه طلب بر اثر دل برود

ترک اندیشه بود خضر ره فردروان
چند عمر تو به اندیشه باطل برود؟

دست در دامن توفیق زن از خویش برآی
قوت پای تو حیف است که در گل برود

اگر این است که من یافته ام ذوق طلب
جای رحم است بر آن کس که به منزل برود

زود بر مسند خاکستر خود بنشیند
هرکه بی خواست چو پروانه به محفل برود

هرکه خواهد که به حرفش نگذارند انگشت
چون قلم راه سخن را به انامل برود

زخم در پیرهنش سنبل تر می ریزد
هرکه از هوش ز نظاره قاتل برود

گر سخنهای تو صائب سوی بابل ببرند
سحر از خاطر جادوگر بابل برود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۵۷۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۵۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.