۲۴۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۵۹۸

اگر از همسفران پیشتر افتم چه شود؟
پیش ازین قافله همچون خبر افتم چه شود؟

مرده ام تا ز دل سنگ برون آمده ام
در دل سوخته ای چون شرر افتم چه شود؟

شهر چون لاله به دلسوختگان زندان است
گر به صحرا من خونین جگر افتم چه شود؟

چند اوقات به تعمیر صدف پوچ شود؟
گر به فکر دل روشن گهر افتم چه شود؟

هرکه در مغز رسد، پوست بر او زندان است
اگر از هر دو جهان بیخبر افتم چه شود؟

چون ز پا می فکند سختی ایام مرا
زیر کوه غم او از کمر افتم چه شود؟

چون به خشکی ز نبات است ثمر بید مرا
در برومندی اگر در ثمر افتم چه شود؟

من که چون آب دلم با همه عالم صاف است
در ته پای گل و خار اگر افتم چه شود؟

پر پروانه شد از سوختگی سرمه شمع
در فروغ تو گر از بال و پر افتم چه شود؟

عمرها رفت که چون زلف، پریشان توام
زیر پای تو شبی گر بسر افتم چه شود؟

توتیا شد گهرم زین صدف تنگ فلک
گر برون زین صدف بدگهر افتم چه شود؟

روزگاری است که از پوست برون آمده ام
همچو بادام اگر در شکر افتم چه شود؟

این که در جستن عیب دگران صد چشمم
به عیوب خود اگر دیده ور افتم چه شود؟

سایه چون کوه گران است به وحشت زدگان
گر ز خود یک دو قدم پیشتر افتم چه شود؟

یوسف جان نه عزیزی است که ماند در بند
گر به زندان تن مختصر افتم چه شود؟

نیست در یوزه دیدار، گدایی صائب
از نظربازی اگر در بدر افتم چه شود؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۵۹۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۵۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.