۲۴۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۵۹۹

گر ز رخسار شوی باغ و بهارم چه شود؟
سبز اگر از تو شود بوته خارم چه شود؟

پیش ازان دم که رود کار من از دست برون
گر تو بیرحم کنی چاره کارم چه شود؟

از تماشای تو از دل سیهی محرومم
صیقلی گر کنی آیینه تارم چه شود؟

غنچه از باده نگردد گل خمیازه من
اگر از بوسه کنی رفع خمارم چه شود؟

در گره می فتد از بند قبا رشته شوق
یک ته پیرهن آیی به کنارم چه شود؟

بعد عمری که به دلجویی من آمده ای
نشوی راهزن صبر و قرارم چه شود؟

چون نچیدم گلی از روی تو ایام حیات
اگر از چهره شوی شمع مزارم چه شود؟

کرد چون مرگ ز دامان تو دستم کوتاه
نکشی دامن خود گر ز غبارم چه شود؟

چون به خلوت ندهی راه من از ناز و غرور
نکنی دور اگر از راهگذارم چه شود؟

ماه نو بدر شد و پرتو خورشید بجاست
کامیاب از تو شود گر دل زارم چه شود؟

نیست چون لایق رخسار تو گلگونه من
دست رنگین کنی از خون شکارم چه شود؟

تا کنم خون به دل از حسرت دیدار ترا
گر کنی یک دو نفس آینه دارم چه شود؟

صائب از داغ سراپا شده ام چشم امید
شمع بالین شود آن لاله عذارم چه شود؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۵۹۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۶۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.