۲۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۷۰۲

دل رمیده ملول از سفر نمی گردد
فتاد هرکه به این راه بر نمی گردد

شده است خشک چنان چشم من ز بیدردی
که از نظاره خورشید تر نمی گردد

مشو به سنگدلی غره ای کمان ابرو
که تیر آه من از سنگ بر نمی گردد

دل از عقیق لب او چگونه بردارم؟
که تشنه سیر ز آب گهر نمی گردد

زمین ساده دلیهاست سخت دامنگیر
ز آبگینه من نقش بر نمی گردد

نمی شوند بزرگان ز پاس خود غافل
که تیغ کوه جدا از کمر نمی گردد

سراب تشنه لبان را نمی کند سیراب
که حرص جاه کم از سیم و زر نمی گردد

ز زور آب شناور نمی شود عاجز
ز باده ساقی ما بیخبر نمی گردد

بغیر خون جگر باده ای درین دوران
نصیب صائب خونین جگر نمی گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۰۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.