هوش مصنوعی:
این متن شعری است که به موضوعاتی مانند رهایی از وابستگیهای دنیوی، توکل به قضا و قدر، انتقاد از خسیسطبعی و بیوفایی دنیا، و اهمیت رضا و تسلیم در برابر تقدیر میپردازد. همچنین، اشارههایی به ارزشهای معنوی مانند دلسپردن به حق و دوری از حرص و طمع دارد.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی موجود در متن برای درک و تجزیهوتحلیل، به بلوغ فکری و تجربهی زندگی بیشتری نیاز دارد. همچنین، برخی از اشارات انتقادی و معنوی ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین یا نامفهوم باشد.
غزل شمارهٔ ۳۸۹۸
سبکروان به زمینی که پاگذاشته اند
بنای خانه بدوشی بجا گذاشته اند
کمند جاذبه مقصدست مردان را
ز دست خویش عنانی که وا گذاشته اند
خسیس تر ز جهان آن خسیس طبعانند
که دل به عشوه این بیوفا گذاشته اند
عجب که روز جزا سر برآورند از خاک
کسان که خانه دل بی صفا گذاشته اند
خوش آن گروه که چون موج دامن خود را
به دست آب روان قضا گذاشته اند
عجب که اهل دل از دل به مدعا نرسند
که رو به کعبه حاجت رواگذاشته اند
چه فارغند ز رد وقبول مردانی
که پای خود به مقام رضا گذاشته اند
عنان سیر تو چون موج در کف دریاست
گمان مبر که ترا با تو وا گذاشته اند
چو نی بجو نفس گرم ازان سبکروحان
که برگ را ز برای نوا گذاشته اند
مباش در پی مطلب که مطلب دو جهان
به دامن دل بی مدعا گذاشته اند
معاشران که ز هم نقد وقت می دزدند
چه نعمتی است که ما را به ما گذاشته اند
ربوده است دل بدگمان قرار ترا
وگرنه قسمت هرکس جدا گذاشته اند
فغان که در ره سیل سبک عنان حیات
ز خواب بند گرانم به پاگذاشته اند
مگر فلاخن توفیق دست من گیرد
که همچو سنگ نشانم بجاگذاشته اند
میار دست فضولی ز آستین بیرون
که شمع وشیشه وساغربجاگذاشته اند
چه شد که هیچ نداری کم است این نعمت
که آستان ترا بی گدا گذاشته اند
مباش محو اثرهای خود تماشا کن
که پیشتر ز تو مردان چهاگذاشته اند
دعای صدرنشینان نمی رسد صائب
به محفلی که ترا بی دعا گذاشته اند
بنای خانه بدوشی بجا گذاشته اند
کمند جاذبه مقصدست مردان را
ز دست خویش عنانی که وا گذاشته اند
خسیس تر ز جهان آن خسیس طبعانند
که دل به عشوه این بیوفا گذاشته اند
عجب که روز جزا سر برآورند از خاک
کسان که خانه دل بی صفا گذاشته اند
خوش آن گروه که چون موج دامن خود را
به دست آب روان قضا گذاشته اند
عجب که اهل دل از دل به مدعا نرسند
که رو به کعبه حاجت رواگذاشته اند
چه فارغند ز رد وقبول مردانی
که پای خود به مقام رضا گذاشته اند
عنان سیر تو چون موج در کف دریاست
گمان مبر که ترا با تو وا گذاشته اند
چو نی بجو نفس گرم ازان سبکروحان
که برگ را ز برای نوا گذاشته اند
مباش در پی مطلب که مطلب دو جهان
به دامن دل بی مدعا گذاشته اند
معاشران که ز هم نقد وقت می دزدند
چه نعمتی است که ما را به ما گذاشته اند
ربوده است دل بدگمان قرار ترا
وگرنه قسمت هرکس جدا گذاشته اند
فغان که در ره سیل سبک عنان حیات
ز خواب بند گرانم به پاگذاشته اند
مگر فلاخن توفیق دست من گیرد
که همچو سنگ نشانم بجاگذاشته اند
میار دست فضولی ز آستین بیرون
که شمع وشیشه وساغربجاگذاشته اند
چه شد که هیچ نداری کم است این نعمت
که آستان ترا بی گدا گذاشته اند
مباش محو اثرهای خود تماشا کن
که پیشتر ز تو مردان چهاگذاشته اند
دعای صدرنشینان نمی رسد صائب
به محفلی که ترا بی دعا گذاشته اند
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۹۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.