۲۰۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۲۲

ترا ز عالم عبرت اگر نظر بخشند
ازان به است که صد گنج پرگهر بخشند

مکن سئوال اگر چون صدف ترا زین بحر
به هر گشودن لب دامن گهر بخشند

به ماه نولب نان بی شفق نداد فلک
تو کیستی که ترا نان بی جگر بخشند

به تنگنای فلک با شکستگی خوش باش
شکنجه ای است که دربیضه بال وپر بخشند

جماعتی به کمر همچو نی سزاوارند
که در شکستگی خویشتن شکر بخشند

سرمن وقدم آن سبکروان که چو گل
به دشمن سرخودبی دریغ زر بخشند

گره زنند به دامن چو مردمک قدمش
به هر که بال سیر چون نطر بخشند

به وادیی که کند خضر توشه از دل خویش
گمان مبرکه ترا توشه سفر بخشند

درین ریاض اگر مصرعی کنی موزون
چوسرواز گره دل ترا ثمر بخشند

ز موج بحر شکایت مکن که همچو حباب
به هر شکست ترا عالم دگر بخشند

شده است موج به بحر از شکستگی غالب
شکسته باش چوخواهی ترا ظفر بخشند

ز خشک مغزی این منعمان عجب دارم
که خون مرده خودرا به نیشتر بخشند

ز ابرزحمت دریا چه کم شود صائب
که قطره ای به من آتشین جگر بخشند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۲۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.