۲۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۰۰۶

خرد به زور می ناب برنمی آید
کتان ز عهده مهتاب برنمی آید

درازدستی سنگ خطر اگر این است
سبوی هیچ کس از آب برنمی آید

دل غیور مرا شکوه اختیاری نیست
دهان زخم به خوناب بر نمی آید

در آن زمین که شهیدی به خون نغلطیده است
بهار لاله سیراب برنمی آید

اگر به آینه آفتاب سنگ خورد
ز چشم سخت فلک آب برنمی آید

ز شور ناله صائب ز خواب مخمل جست
هنوز چشم تو از خواب برنمی آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۰۰۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۰۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.