هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی از صائب تبریزی، به موضوعاتی مانند عشق، بیقراری، صبر، امید و ناپایداری دنیا میپردازد. شاعر با استفاده از تصاویر زیبا مانند ماه، گل، باغ و تیر و کمان، احساسات عمیق انسانی را بیان میکند. او از بیقراری دل در عشق، ناپایداری دنیا و آرامش ناپذیر انسان سخن میگوید و در نهایت به امید و عشق به عنوان راه نجات اشاره میکند.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی موجود در شعر ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از تصاویر و استعارهها نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی زندگی برای درک کامل دارند.
غزل شمارهٔ ۴۰۱۷
ز روی نو خط دلدار جان بیاساید
چو ماه پرده نشین شد کتان بیاساید
قرار نیست به جایی بلند همت را
چگونه از حرکت آسمان بیاساید
فلک ز کشتن من پشت داد بر دیوار
چو تیر بر هدف آید کمان بیاساید
نگاهبانی خوبان شوخ چشم بلاست
چو گل ز باغ رود باغبان بیاساید
شکیب از دل پیران طفل طبع مجوی
چگونه برگ به فصل خزان بیاساید
دلی که در حرم کعبه بیقرار بود
کجا ز دیدن سنگ نشان بیاساید
فغان که ناله مرغان بی ادب نگذاشت
که غنچه را دل ازین بوستان بیاساید
درین زمانه پر انقلاب هیهات است
که از تردد خاطر روان بیاساید
در آستانه عشق است فتح باب امید
خوشا سری که بر آن آستان بیاساید
چه عذر لنگ شود سنگ راه راهروی
که از طلب به هزاران نشان بیاساید
به نور صبح بصیرت چو دل شود روشن
ز خوابهای پریشان روان بیاساید
درین محیط که موجش نهنگ خونخوارست
سفینه های دل ما چسان بیاساید
ز سنگ تفرقه دلهای روشن آسوده است
که گل گلاب چو شد از خزان بیاساید
حجاب جرأت دزدست روشنایی شب
دل از گناه چو شد پاک جان بیاساید
ز سیل حادثه بنیاد ما به آب رسید
سزای آن که درین خاکدان بیاساید
چه انقلاب به حسن تو راه خواهد یافت
گز از تو خاطر ما یک زمان بیاساید
ز کوه غم دل ما آرمیده شد صائب
چنان که چشم ز خواب گران بیاساید
چو ماه پرده نشین شد کتان بیاساید
قرار نیست به جایی بلند همت را
چگونه از حرکت آسمان بیاساید
فلک ز کشتن من پشت داد بر دیوار
چو تیر بر هدف آید کمان بیاساید
نگاهبانی خوبان شوخ چشم بلاست
چو گل ز باغ رود باغبان بیاساید
شکیب از دل پیران طفل طبع مجوی
چگونه برگ به فصل خزان بیاساید
دلی که در حرم کعبه بیقرار بود
کجا ز دیدن سنگ نشان بیاساید
فغان که ناله مرغان بی ادب نگذاشت
که غنچه را دل ازین بوستان بیاساید
درین زمانه پر انقلاب هیهات است
که از تردد خاطر روان بیاساید
در آستانه عشق است فتح باب امید
خوشا سری که بر آن آستان بیاساید
چه عذر لنگ شود سنگ راه راهروی
که از طلب به هزاران نشان بیاساید
به نور صبح بصیرت چو دل شود روشن
ز خوابهای پریشان روان بیاساید
درین محیط که موجش نهنگ خونخوارست
سفینه های دل ما چسان بیاساید
ز سنگ تفرقه دلهای روشن آسوده است
که گل گلاب چو شد از خزان بیاساید
حجاب جرأت دزدست روشنایی شب
دل از گناه چو شد پاک جان بیاساید
ز سیل حادثه بنیاد ما به آب رسید
سزای آن که درین خاکدان بیاساید
چه انقلاب به حسن تو راه خواهد یافت
گز از تو خاطر ما یک زمان بیاساید
ز کوه غم دل ما آرمیده شد صائب
چنان که چشم ز خواب گران بیاساید
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۰۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۰۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.