۲۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۰۵۵

از چشم ودل کی آن گل سیراب بگذرد
خودبین کجا ز آینه وآب بگذرد

در سینه های صاف نگیرد قرار دل
زود از بساط آینه سیماب بگذرد

چون آب شور کام جهان تشنگی فزاست
سیراب تشنه ای که ازین آب بگذرد

در جوی شیر کاسه به خون جگر زند
از می کسی که شب مهتاب بگذرد

ظلم است زندگانی روشندلان چو شمع
جایی بغیر گوشه محراب بگذرد

بر قرب دل مبند که با ربط آفتاب
در کان مدار لعل به خوناب بگذرد

پیری به صد شتاب جوانی ز من گذشت
پل را ندیده ام که ز سیلاب بگذرد

گیرنده است پنجه خونهای بیگناه
چون ناوک تو از دل بیتاب بگذرد

چو موسم شباب دم صبح شیب را
صائب روا مدار که در خواب بگذرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۰۵۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۰۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.