۱۸۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۳۹

آن را که در جگر نفس آتشین بود
خورشید آسمان وچراغ زمین بود

چون ماه حسن ساخته بیش ازدوهفته نیست
مارا نظر به حسن خدا آفرین بود

معلوم شد زخواب گران گذشتگان
کآسودگی نهفته به زیر زمین بود

روزی به آبروی نیابند خاکیان
رزق تنور از قفس آتشین بود

چون آفتاب هر که ننازد به اعتبار
گر بر فلک رود نظرش بر زمین بود

آن خرمن گلی که نظر نیست محرمش
مپسند بی حجاب در آغوش زین بود

چون برق و باد دولت دنیا سبکروست
در دست دیو یک دو سه روزی نگین بود

گویند سنت است که در وقت احتضار
ذکر بلند ورد زبان حزین بود

چون ذکر را بلند نگوییم روز وشب
ماراکه هرنفس نفس واپسین بود

جان تازه شد ز روی عرقناک او مرا
باران نرم روزی مغز زمین بود

صائب صبور باش که تا یار خوشدل است
عاشق همیشه خسته و زار و حزین بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.