۲۰۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۵۱

کی یاد زلفش از دل بی کینه می رود
از یاد طفل کی شب آدینه می رود

دارد هنوز شرم حضور مرا نگاه
پنهان ز من به خانه آیینه می رود

هر چند بر رخش در دل باز می کنند
زاهد همان به مسجد آدینه می رود

عمری است تا چو نافه بریدم ازان غزال
خونم همان ز خرقه پشمینه می رود

مشتاق سینه های صبورست راز عشق
گوهر نفس گسسته به گنجینه می رود

نشنیده ای که می شکند سنگ سنگ را
از باده کهن غم دیرینه می رود

آهم به سینه سنگ زنان می دود برون
هر جا که حرف سینه بی کینه می رود

صائب شود به شبنم اگر داغ لاله محو
از باده نیز زنگ غم از سینه می رود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.