۲۱۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۶۵

از آه دل سرآمد ارباب غم شود
میدان از آن کس است که صاحب علم شود

هر سر سزای افسر بخت سیاه نیست
این تاج از سری است که شق چون قلم شود

این جسم چون سفال که سنگ است ازو دریغ
گر پروری به خون جگر، جام جم شود

در گوش چرخ حلقه مردانگی شود
از بار درد قامت هر کس که خم شود

آشفتگی به هر که رسد جای غیرت است
داغم ز خامه ای که پریشان رقم شود

در موج خیز حادثه دیوانه ترا
هر سنگ لنگری است که ثابت قدم شود

زنهار در کشاکش دوران صبور باش
کز شکوه تو تیغ حوادث دو دم شود

دریا به سوز سینه عاشق چه می کند
از شبنمی چه آتش خورشید کم شود

ساید کلاه گوشه قدرش به آسمان
چون ابر هر که آب ز شرم کرم شود

فریاد عندلیب چه بیدادها کند
بر خاطری که سایه گل کوه غم شود

چندین هزار درد طلب غنچه گشته اند
تا زین میان دل که سزاوار غم شود

صائب روا مدار که بیت الحرام دل
از فکر های بیهده بیت الصنم شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۶۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.