۲۰۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۸۴

روشن دلم ز باده گلفام می شود
ظلمت برون ز خانه به گلجام می شود

هر گلشنی که هست در او دور باش منع
بر بلبل آشیان قفس ودام می شود

از همدمان شود دل پر خون سبک ز غم
دل شیشه را تهی ز لب جام می شود

لبهای خامش است در رزق را کلید
محروم بیش سایل از ابرام می شود

از مهر وماه نعل فلکها در آتش است
تا صبح راست کرد نفس، شام می شود

گردید دل ز چشم پریشان نظر، سیاه
روشن اگر چه خانه ز گلجام می شود

زنگ از دل سیه به نصیحت نمی رود
عنبر ز جوش بحر فزون خام می شود

عیسی به چرخ سود سر از پشت پا زدن
این راه دور قطع به یک گام می شود

آن را که شوق کعبه مقصد دلیل شد
چشم سفید جامه احرام می شود

موج سراب سلسله جنبان تشنگی است
حسرت فزون ز نامه و پیغام می شود

آن را که بادبان عزیمت توکل است
موج خطر سفینه آرام می شود

بر ساده لوحی آن که کند پشت چون عقیق
عالم سیه به دیده اش از نام می شود

صائب نمی شود دهنش تلخ از خمار
قانع ز بوسه هر که به پیغام می شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۸۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.