۲۳۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۸۸

دل کی تهی ز خنده طفلانه می شود
باز این گره ز گریه مستانه می شود

دل را بهم شکن که ز عکس جمال یار
آیینه شکسته پریخانه می شود

صد پرده دل سیاهتر از خواب غفلت است
بیداریی که خرج به افسانه می شود

ایمن ز تیغ بازی برق حوادث است
قانع ز خرمن آن که به یک دانه می شود

این غافلان همان پی آبادی خودند
هر چند گنج قسمت ویرانه می شود

یک بار رو چرا به در دل نمی کند
آن سایلی که بر در هر خانه می شود

از حرف و صوت عمر عزیزم به باد رفت
کوته شب دراز به افسانه می شود

از موجه سراب شود شوق آب بیش
از ماه کی خنک دل پروانه می شود

گر خلق همچو ملک سلیمان بود وسیع
چون چشم مور، تنگ ز همخانه می شود

زنگ از دل سیه به هوادار می رود
این شمع روشن از پر پروانه می شود

سوراخ می شود دلش از دوری محیط
هر قطره ای که گوهر یکدانه می شود

چون می به پای خفته خم می رسد به کام
صائب مقیم هر که به میخانه می شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.