۲۰۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۵۵۵

زخم را آماده شو چون شد مساعد روزگار
کزکجی بیش است عیب راستی در تیرمار

می زند ناخن به داغ عشق،سیر لاله زار
شاخ وبرگی می دهد دیوانگی را نو بهار

در بیابانی که مارا می دواند شور عشق
کوهکن با بیستون طفلی بود دامن سوار

پیر کنعان ار نظر بازی ندارد شکوه ای
پاکبازست از پشیمانی حریف این قمار

حلقه زهگیر شد قد خدنگ سرو را
طوق قمری ز انفعال قامت موزون یار

همچو مستان سر به پای یکدگر بنهاده اند
در حریم نرگس بیمار او خواب و خمار

غنچه هر وقتی که خواهد می تواند گل شدن
گل نگردد غنچه، دل را از شکفتن پاس دار

جای خود را تا به چشم فتنه جوی او سپرد
در شکر خواب فراغت رفت چشم روزگار

از دل ما بیقراری گرد کلفت می برد
می زداید آستین موج از دریا غبار

گر چه عقل و هوش و دین و دل به پای او فشاند
می کشد شرمندگی صائب همان از عشق یار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵۵۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.