۱۹۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۶۸۱

به زندگی دل آزاده را ز تن بردار
سبک چو باد صبا شو، ره چمن بردار

به گرگ باید اگر داد چون مه کنعان
مکن مضایقه و دل ز پیرهن بردار

ز جان کهنه محال است تازه گردد دل
بکوش و جان نو از باده کهن بردار

بهار چون ز لطافت به چشم درناید
تمتعی ز گل و سرو و یاسمن بردار

چون از نظاره یوسف ترا نصیبی نیست
ذخیره نظر از وصل پیرهن بردار

تراکه دیدن سیمین بران میسر نیست
تمتعی ز تماشای جامه کن بردار

دهان و چشم ولب خویش گوش کن چون جام
دگر چو شیشه مرا مهر از دهن بردار

چو شبنم از رخ گل چشم آب ده صائب
چو آفتاب برآید دل از چمن بردار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.