۴۴۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۶۸۲

چو غنچه نکهت خود از صبا دریغ مدار
ز آشنا سخن آشنا دریغ مدار

شکستگان جهان را خوش است دل دادن
دل شکسته ز زلف دوتا دریغ مدار

مکن مضایقه باآن نگار در کف خون
ز دست وپای بلورین حنا دریغ مدار

به شکر این که ترا خون چو نافه مشک شده است
نفس ز سینه مجروح ما دریغ مدار

ز رهروی که به دنبال کاروان ماند
نوای خویش چو بانگ درا دریغ مدار

ز تلخکام، شکر بازداشتن ستم است
ز هیچ تلخ زبانی دعا دریغ مدار

درین بساط کمالی چو عیب پوشی نیست
ز دوستان لباسی، قبا دریغ مدار

ز تنگدستی اگر خرده ای نیفشانی
گشاده رویی خود از گدا دریغ مدار

مباش کم ز نی خشک در جوانمردی
اگر شکر نفشانی، نوا دریغ مدار

به میوه کام جهان چون نمی کنی شیرین
چو سرو سایه ز هر بینوا دریغ مدار

زکات راستی از کجروان مگردان راه
ز هیچ کور درین ره عصا دریغ مدار

شود حلاوت شکر دو مغز از بادام
شکر ز طوطی شیرین نوا دریغ مدار

یکی هزار شود قطره چون به بحر رسد
ز صاحبان نظر توتیا دریغ مدار

درین ریاض چو ابر بهار شو صائب
ز خار قوت نشو و نما دریغ مدار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶۸۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.