۲۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۶۹۷

ربوده خواب مرا حسن بی مثال دگر
گران چو خواب به چشمم بودخیال دگر

زخشم وناز فزون می شود محبت من
که هر جلال بود عشق را جمال دگر

گذشتن از سیر تقصیرمن به روی گشاد
به انفعال من افزود انفعال دگر

زضعف قوت نقل مکان نمانده مرا
چگونه نقل زحالی کنم به حال دگر

نمی شود زگهر چشم شور چشمان سیر
که هست هرکف دریا کف سئوال دگر

اگر دهم ز نفس جان به خلق چون عیسی
نفس مکش که خموشی بود کمال دگر

به چشم اگر پرکاهی زخرمن دونان
نهم ،شود پی پرواز چشم بال دگر

گدازلقمه محال است سیرچشم شود
که می شود لب نانش لب سئوال دگر

زیان نکرد سلیمان زدلنوازی مور
به حسن سلطنت خود فزود خال دگر

مسازروترش از خوردن غضب صائب
که درجهان نبود لقمه هلال دگر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶۹۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.