هوش مصنوعی:
این شعر از مولوی روم، بیانگر احساسات عمیق و دردهای عاطفی شاعر است. اشکها، آهها، دلشکستگیها، و امیدهای از دست رفته در قالب تصاویر شاعرانه و استعاری به تصویر کشیده شدهاند. شاعر از عشق، غم، و آرزوهای بربادرفته سخن میگوید و با استفاده از عناصر طبیعت مانند باد، دریا، و گلها، احساسات خود را بیان میکند.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مضامین عاطفی عمیق و استعارههای پیچیده است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از تصاویر شاعرانه مانند دلشکستگی و غم ممکن است برای کودکان نامناسب باشد.
غزل شمارهٔ ۴۸۰۸
اشکم ز دل به چهره دویدن گرفت باز
این خانه شکسته چکیدن گرفت باز
آه ضعیف من که به روزن نمی رسید
بر روی چرخ، نیل کشیدن گرفت باز
شد تازه داغ کهنه ام از روی گرم عشق
این میوه های خام رسیدن گرفت باز
نیش شکستگی به سویدای دل رسید
این خون نیم مرده چکیدن گرفت باز
هر دانه اشک را که فرو خورده بود دل
از تنگنای حوصله چیدن گرفت باز
باد مراد آه دلم راز جا ربود
این بحر آرمیده تپیدن گرفت باز
از ترکتاز غم دل صد پاره هر طرف
چون لشکر شکسته دویدن گرفت باز
آهی علم کشید ز هر ذره خاک من
مور ضعیف بال پریدن گرفت باز
نبضی که بود از رگ خواب آرمیده تر
از شوق دست یار جهیدن گرفت باز
از لاله دشت دام تماشا به خاک کرد
دل از سواد شهر رمیدن گرفت باز
دیگر دل ضعیف من از رشته های آه
برخود چو کرم پیله تنیدن گرفت باز
هر دانه امید که در زیر خاک بود
از نوبهار وصل، دمیدن گرفت باز
هر مویم از حلاوت آن لعل آبدار
انگشت خود چو شمع مکیدن گرفت باز
چشمی که با خیال تو در خواب ناز بود
از مژده وصال، پریدن گرفت باز
این آن غزل که مولوی روم گفته است
سیمرغ کوه قاف، رسیدن گرفت باز
این خانه شکسته چکیدن گرفت باز
آه ضعیف من که به روزن نمی رسید
بر روی چرخ، نیل کشیدن گرفت باز
شد تازه داغ کهنه ام از روی گرم عشق
این میوه های خام رسیدن گرفت باز
نیش شکستگی به سویدای دل رسید
این خون نیم مرده چکیدن گرفت باز
هر دانه اشک را که فرو خورده بود دل
از تنگنای حوصله چیدن گرفت باز
باد مراد آه دلم راز جا ربود
این بحر آرمیده تپیدن گرفت باز
از ترکتاز غم دل صد پاره هر طرف
چون لشکر شکسته دویدن گرفت باز
آهی علم کشید ز هر ذره خاک من
مور ضعیف بال پریدن گرفت باز
نبضی که بود از رگ خواب آرمیده تر
از شوق دست یار جهیدن گرفت باز
از لاله دشت دام تماشا به خاک کرد
دل از سواد شهر رمیدن گرفت باز
دیگر دل ضعیف من از رشته های آه
برخود چو کرم پیله تنیدن گرفت باز
هر دانه امید که در زیر خاک بود
از نوبهار وصل، دمیدن گرفت باز
هر مویم از حلاوت آن لعل آبدار
انگشت خود چو شمع مکیدن گرفت باز
چشمی که با خیال تو در خواب ناز بود
از مژده وصال، پریدن گرفت باز
این آن غزل که مولوی روم گفته است
سیمرغ کوه قاف، رسیدن گرفت باز
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۰۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.