هوش مصنوعی: این شعر از یوسف می‌خواهد که از تاریکی و زندان رهایی یابد و به سوی نور و آزادی حرکت کند. شاعر با استفاده از استعاره‌های مختلف مانند چاه ظلمانی، تخت کنعان، شاخ گل، و دام، به یوسف توصیه می‌کند که از محدودیت‌ها دوری کند و به سوی عشق و زیبایی قدم بگذارد. همچنین، تأکید بر اهمیت خنده‌رویی، آزادی، و عشق به جای ثروت و قدرت است.
رده سنی: 15+ این شعر دارای مفاهیم عمیق عرفانی و اخلاقی است که ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و نمادهای پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد که معمولاً در نوجوانان و بزرگسالان یافت می‌شود.

غزل شمارهٔ ۴۸۸۹

یوسف من بیش ازین در چاه ظلمانی مباش
تخت کنعان خالی افتاده است زندانی مباش

در هوایت شاخ گل آغوش خالی کرده است
بیش ازین در تنگنای دام زندانی مباش

خنده رو بودن به از گنج گهر بخشیدن است
تا توانی برق بودن ابرنیسانی مباش

پادشاهی بی حضور قلب بار خاطرست
دل چو نیست گو تخت سلیمانی مباش

دل نمی لرزد به صید رام این صیاد را
در قفس زنهار بی بال و پر افشانی مباش

در رکاب برق دارد پای، حسن نوبهار
تا گلی در باغ داری غنچه پیشانی مباش

سعی کن تاعشق سنگین دل به فریادت رسد
امت پیغمبر عقل از گرانجانی مباش

آتش بیتابی من بس بلند افتاده است
ای نصیحتگر به فکر دامن افشانی مباش

من که گوی همت از خورشید تابان برده ام
در رکاب همتم گو اسب چوگانی مباش

چند صائب بردل گم گشته خون خواهی گریست؟
در بساط سینه گو یک لعل پیکانی مباش
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۸۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.