۲۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۹۵۷

اگر چه بی نیاز ست از دو عالم ناز تمکینش
چه بیتابانه می چسبد به دل لبهای شیرینش

ازان در چشم او عاشق بود از خاک ره کمتر
که قمری می کند نقش قدم را سرو سیمینش

مرا چون مهرتابان داغ دارد آسمان چشمی
که تابد پنجه الماس رامژگان زرینش

دگر ماه نوی بر سینه من می زند ناخن
که گوهر در صدف پنهان شده است از شرم پروینش

به بوی مشک بتوان صدبیابان رفت دنبالش
ز شوخیها اگر پی گم کند آهوی مشکینش

درین بستان شبی راهر که دارد زنده چون شبنم
چراغ آفتاب آید به پای خود به بالینش

نگین را در نگین دان رتبه دیگر بود صائب
اگر باور نداری سیر کن درخانه زینش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.