۲۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۰۱۶

کراست تاب شکر خنده های پنهانش ؟
که شور حشر بود گرده نمکدانش

ز خون صید حرم کعبه داغ لاله شده است
هنوز تشنه خون است تیغ مژگانش

ازین صید جهان به جهان دگر رساند مرا
خوشا سری که دود پیش پیش چوگانش

به حلقه سر زلف تو چشم بد مرساد!
که آفتاب بود روزن شبستانش

به پاکدامنی از قید عشق نتوان رست
که چشم بررخ یوسف گشوده زندانش

چه عارض است که درآفتاب زرد خزان
بهار می چکد از خط همچو ریحانش

به داغ العطشم سوخته است سنگدلی
که نیست ریگ روان تشنه در بیابانش

ز جبهه عرق شرم می توان دانست
که سر به مهر حباب است آب حیوانش

کدام نامه صائب نگشت طی چون صبح
که آفتاب نگردید مهر عنوانش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۰۱۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۰۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.