۲۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۰۱۸

جدا نمی شود از پیش لعل میگونش
چه بوسه گاه شناس است خال موزونش !

سرش به دولت دنیا فرو نمی آید
به هر که سایه کند طره همایونش

شب امید من آن روز صبح عید شود
که سر زند بنا گوش، خط شبگونش

درین ریاض ترا چشم موشکافی نیست
وگرنه طره لیلی است بید مجنونش

منم که روی زچین جبین نمی تابم
و گرنه رهزن خضرست نعل وارونش

مرا به وادیی افکنده است شور جنون
که ناز سرو کند گردباد هامونش

سیه دلی که به دامان اوست چشم مرا
چو داغ لاله گرفته است درمیان خونش

به دام شاهسواری فتاده ام صائب
که لاله لاله چکد خون ز نعل گلگونش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۰۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۰۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.