۱۸۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۰۳۰

مکن خراش دل سنگ نیز پیشه خویش
که کشته می شوی آخر به زخم تیشه خویش

زشرم صورت شیرین مرا میسر نیست
ز دور بوسه زدن بر دهان تیشه خویش

مرا به دار فنای زمانه چون حلاج
بجز رسن نبود بهره ای ز پیشه خویش

که غیر سبزه خط تو ای بهار امید
رسانده است در آتش به آب، ریشه خویش ؟

به لطف شیشه گر، امید من درست بود
ازان دریغ ندارم زسنگ شیشه خویش

دوام خنده شادی چو غنچه یک دهن است
خوشم به تنگدلی با غم همیشه خویش

چو پیش صرصر مرگ است کوه و کاه یکی
به سنگ خاره چه محکم کنیم ریشه خویش ؟

نمی رسد به غزالان فربه آسیبی
اگر ز پهلوی لاغر کنند بیشه خویش

شدم به خوردن دل قانع از جهان صائب
چو شیر پا نگذارم برون ز بیشه خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۰۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۰۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.