۲۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۱۳۰

قرار و صبر ندارند عاشقان سماع
همیشه بر سر کوچ است کاروان سماع

چو برق وباد مهیای بیقراری شو
که نیست اختر ثابت درآسمان سماع

چنان که صور قیامت محرک جانهاست
به دست نای بود روح و جد و جان سماع

چو رود نیل دهد کوچه چرخ مینایی
کند چو دست بلند آستین فشان سماع

صفای وقت کم ازآفتاب تابان نیست
چه احتیاج به شمع است در جهان سماع

ز برگریز فنا ایمنند تا محشر
چوسرو، سبز قبایان بوستان سماع

به خاکدان جهان کی سرش فرود آید؟
سبکروی که برآید به لامکان سماع

به خون مرده بود نیشتر فرو بردن
به گوش مردم افسرده داستان سماع

سماع رادلی ازموم نرمتر باید
ز صد هزار نفهمد یکی زبان سماع

جواب آن غزل است این که گفت عارف روم
بیابیا که تویی سرو بوستان سماع
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۱۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۱۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.