هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از رنجها و سختیهای زندگی خود میگوید. او از عشق ناکام، دوری از معشوق، و تلاشهای بیثمر خود سخن میگوید. با وجود تمام دردها، سعی کرده است تا در نظر دیگران شیرین و قابل تحمل به نظر برسد. همچنین، از نادیده گرفته شدن و بیتوجهی اطرافیان شکایت دارد و احساس میکند که مانند سنگی پرتابشده از حریم قرب است. در نهایت، او از تشنگی معنوی و دلمردگی خود میگوید.
رده سنی:
16+
این متن حاوی مضامین عمیق عاطفی و فلسفی است که درک آنها نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند دلمردگی، انزوا، و رنجهای عاطفی ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین یا نامفهوم باشد.
غزل شمارهٔ ۵۳۰۳
تا ز می قانع به خوناب جگر گردیده ام
سرخ رو از باده بی درد سر گردیده ام
تا مگر داغی به دست آرم درین بستانسرا
همچو برگ لاله سر تا پا جگر گردیده ام
نیست چون شبنم مرا مانع کسی از قرب گل
از ادب من حلقه بیرون در گردیده ام
گر چه از پیوند گردد هر نهالی بارور
من ز پیوند علایق بی ثمر گردیده ام
از حریم قرب چون سنگم به دور انداخته است
چون فلاخن هرکه را برگرد سرگردیده ام
رویم از دل واپسی از قبله برگردیده است
در بیابان طلب تا راهبر گردیده ام
تلخ و شور بحررا بر خود گوارا کرده ام
تا به چشم خلق شیرین چون گهر گردیده ام
روزگاری خورده ام در تنگنای نی فشار
تا به کام خلق شیرین چون شکر گردیده ام
نفس سرکش همچنان گردن فرازی می کند
گر چه زیر پای موران پی سپر گردیده ام
داغ دارم توسن چوگانی افلاک را
تا درین میدان چو گو بی پا و سر گردیده ام
بی محل چون مرغ هنگام لب مگشا که من
چون جرس از هرزه نالی بی اثر گردیده ام
کی به آب شور این دلمردگان لب ترکنم
من کز آب زندگانی تشنه برگردیده ام
کرده است از بس که غفلت ریشه در رگهای من
همچو مخمل در گرانخوابی سمر گردیده ام
کرده ام صائب دل خود آب از آه آتشین
تا درین گلشن چو شبنم دیده ور گردیده ام
سرخ رو از باده بی درد سر گردیده ام
تا مگر داغی به دست آرم درین بستانسرا
همچو برگ لاله سر تا پا جگر گردیده ام
نیست چون شبنم مرا مانع کسی از قرب گل
از ادب من حلقه بیرون در گردیده ام
گر چه از پیوند گردد هر نهالی بارور
من ز پیوند علایق بی ثمر گردیده ام
از حریم قرب چون سنگم به دور انداخته است
چون فلاخن هرکه را برگرد سرگردیده ام
رویم از دل واپسی از قبله برگردیده است
در بیابان طلب تا راهبر گردیده ام
تلخ و شور بحررا بر خود گوارا کرده ام
تا به چشم خلق شیرین چون گهر گردیده ام
روزگاری خورده ام در تنگنای نی فشار
تا به کام خلق شیرین چون شکر گردیده ام
نفس سرکش همچنان گردن فرازی می کند
گر چه زیر پای موران پی سپر گردیده ام
داغ دارم توسن چوگانی افلاک را
تا درین میدان چو گو بی پا و سر گردیده ام
بی محل چون مرغ هنگام لب مگشا که من
چون جرس از هرزه نالی بی اثر گردیده ام
کی به آب شور این دلمردگان لب ترکنم
من کز آب زندگانی تشنه برگردیده ام
کرده است از بس که غفلت ریشه در رگهای من
همچو مخمل در گرانخوابی سمر گردیده ام
کرده ام صائب دل خود آب از آه آتشین
تا درین گلشن چو شبنم دیده ور گردیده ام
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۳۰۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۳۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.