۱۹۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۳۴۵

از سر کوی تو گر عزم سفر می داشتم
می زدم بر بخت خود پایی که بر می داشتم

داشتم در عهد طفلی جانب دیوانگان
می زدم بر سینه هر سنگی که بر داشتم

حلقه ای کم می شد از زنجیر مجنون مرا
دیده رغبت ز روی هر چه بر می داشتم

زندگی را بیخودی برمن گوارا کرده است
می شدم دیوانه گر از خود خبر می داشتم

دل چو خون گردید بی حاصل بود تدبیرها
کاش پیش از خون شدن دل از تو بر می داشتم

می کشیدم پای استغنا به دامان صدف
قطره آبی اگر همچون گهر می داشتم

می ربودندم ز دست و دوش هم دردی کشان
چون سبو دست طلب گر زیر سر می داشتم

بی پر و بالی مرا محبوس دارد در فلک
می شکستم بیضه را گربال و پر می داشتم

در جگر می ساختم پنهان ز بیم چشم زخم
از دم تیغ تو هر زخمی که بر می داشتم

می فشاندم آستین بر زنگ وبوی عاریت
زین چمن گر چون خزان برگ سفر می داشتم

در برومندی ندادم نامرادی را ز دست
گردنی دایم کج از جوش ثمر می داشتم

دست من هر چند ازان موی میان کوتاه بود
در رگ جان پیچ و تاب آن کمر می داشتم

عاقبت مشق جنون من به جایی می رسید
روی نو خط ترا گر در نظر می داشتم

جیب و دامان فلک پر می شد از گفتار من
در سخن صائب هم آوازی اگر می داشتم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۳۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۳۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.