۱۹۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۳۹۴

خنده بر حال گرانباران دنیا می زنم
از سبکباری چو کف بر قلب دریا می زنم

بادبان کشتی من شهپر پروانه است
سینه بر دریای آتش بی محابا می زنم

تا چو سوزن رشته الفت گسستم از جهان
سر برون ازیک گریبان با مسیحا می زنم

ذره بیقدرم اما افسر خورشید را
گر گذارد بر سر من چرخ، سر وا می زنم

چون صدف تا دست بر بالای هم بنهاده ام
کاسه در آب گهر درعین دریا می زنم

می گشایم عقده های گریه خونین زدل
گربه ظاهر خنده خونین چو مینا می زنم

دست من گیرای گران تمکین که چون موج سراب
سالها شد قطره در دامان صحرا می زنم

از پریشان گردی نظاره صائب سوختم
بخیه حیرانیی بر چشم بینا می زنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۳۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۳۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.