۲۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۴۹۵

نظر را تا چراغ گوشه محراب خود کردم
تماشای فروغ گوهر نایاب خود کردم

چه سازد با دل دریا کش من تلخی عالم
مکرر بحر را در کاسه گرداب خود کردم

ندارد خواب عاشق ورنه من افسانه عالم
به کار چشم بیدار و دل بیخواب خود کردم

از آن است تاج شاهان پایتخت اعتبار من
که از دریا قناعت چون گهر با آب خود کردم

ز خواب مرگ چون نبود مرا امید بیداری
که من در روزگار زندگانی خواب خود کردم

خودی پیچیده بود از قبله حق روی من صائب
نمازم رد نشد تا پشت بر محراب خود کردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۴۹۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۴۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.