۱۹۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۵۲۵

دل پر رخنه ای چون سبحه از صدر رهگذر دارم
درین یک مشت گل پوشیده چندین نیشتر دارم

زپای هر که خار آرم برون، ریزد به چشم من
زند بر شیشه ام، سنگی زراه هر که بردارم

نگردد چون دم تیغ زبانها از مصاف من
که از گردآوری من پیش روی خود سپردارم

ز دامان وسایل، گرد کلفت پیش می گردد
زغفلت نیست از دامان شب گر دست بردارم

زجنت می کند دلسرد مرغان بهشتی را
گلستانی که من از فکر او در زیر پر دارم

اگر چه می زند ناخن به دلها ناله بلبل
چو نی من در خراش سینه ها دست دگر دارم

درین وحشت سرا کز ابر تیغ برق می بارد
دلی از دیده قربانیان آسوده تر دارم

چه افتاده است چندین حلقه کردن زلف مشکین را
که من صد حلقه پیچ و تاب از آن موی کمر دارم

ز وحشت، خانه صیاد داند سایه خود را
غزالی را که من چون دام در مد نظر دارم

به خاک و خون چو مرغ نیم بسمل می تپم صائب
اگر یک دم از آن مژگان گیرا چشم بردارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۵۲۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۵۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.