۲۰۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۵۵۸

من از دشمن فزون از نفس کافر کیش می ترسم
ز دشمن دیگران ترسند و من از خویش می ترسم

نگاه موشکافان را نظر بر عاقبت باشد
ز نوش این جهان تلخ بیش از نیش می ترسم

میانجی سنگ ره می گردد ارباب توکل را
من از رهبر درین وادی ز رهزن بیش می ترسم

به عنوانی که می ترسند از رفتن گرانجانان
من از بودن درین زندان پر تشویش می ترسم

جنون سرکش من طوق فرمان برنمی دارد
ز بدمستان فزون از عقل دوراندیش می ترسم

دعای تنگدستان فتح را در آستین دارد
ز شاهان بیش من از مردم درویش می ترسم

گرانی می شود در صبح افزون خواب غفلت را
از آن صائب من از موی سفید خویش می ترسم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۵۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۵۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.