هوش مصنوعی: شاعر در این متن از احساس بیگانگی و تنهایی خود در میان مردم سخن می‌گوید، حتی اگر در ظاهر آشنا به نظر برسد. او از رنج‌ها و ناملایمات زندگی می‌گوید و اینکه چگونه این تجربیات او را از دیگران جدا کرده است. با وجود تلاش‌هایش برای کسب عزت و مقام، همچنان احساس خواری و بی‌قدری می‌کند. در نهایت، او به پذیرش این شرایط و یافتن آرامش در درون خود می‌رسد.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی نیاز دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و نمادهای پیچیده ممکن است برای خوانندگان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۵۵۵۹

همان بیگانه ام با خلق هر چند آشنا باشم
چو نور دیده در یک خانه از مردم جدا باشم

ز گرد سرمه چشم غزالان است خاک من
شود بیگانه از عالم به هر کس آشنا باشم

سپهر از کجرویها توتیا کرد استخوانم را
چو بارم آرد شد دیگر چرا در آسیا باشم

اگر چه سایه ام منشور دولت در بغل دارد
برای استخوان سرگشته دایم چون هما باشم

به جان بخشی سیاهی از سرداغم نمی خیزد
همان از تیره بختانم اگر آب بقا باشم

کمند جذبه من کوه آهن بر کمر دارد
به سوزن برنمی آیم اگر آهن ربا باشم

همان بهتر کز این محفل برآیم آستین افشان
که بار گردن خلقم اگر دست دعا باشم

اگر چه سنگ را در ناله آرد بار درد من
فتد چون سیل اگر بر کوه راهم بی صدا باشم

بحمدالله مکافات عمل از پیشدستیها
مرا نگذاشت در اندیشه روز جزا باشم

قمار پاکبازی مهره بی نقش می خواهد
چه افتاده است در ششدرز نقش بوریا باشم

ندارم آبروی شبنمی در پیشگاه گل
به این خواری و بیقدری درین گلشن چرا باشم

ز پیش پا ندیدن سیل آمد راست تا دریا
چه غماز بلند و پست عالم چون عصا باشم

ز راه خاکساری کسب عزت کرده ام صائب
که چون خورشید هم بالای سر، هم زیر پا باشم
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۵۵۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۵۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.