۲۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۹۰۸

تا چند به روزن نرسد نور چراغم؟
رنگین نشود پنبه ز خونابه داغم

هر چند که چون ذره ندارم به جگر آب
از چشمه خورشید خورد آب، دماغم

وقت است که بر تن بدرم اطلس افلاک
از جامه فانوس به تنگ است چراغم

در کنج قفس چند دل خویش توان خورد؟
شبنم زده گردید لب گل ز سراغم

غماز نباشد لب زخم جگر من
بیرون نرود بوی گل از رخنه باغم

میخواره ام و تشنه یاران موافق
هر جا گل ابری است بود پنبه داغم

این آن غزل خواجه نظیری است که می گفت
فصلی نگذشته است ز سر سبزی باغم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۹۰۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۹۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.