۲۵۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۹۲۷

از ناله نی راز دل عشق شنیدیم
زین کوچه به سر منزل مقصود رسیدیم

راهی به سر آن مه شبگرد نبردیم
چندان که چو خورشید به هر کوچه دویدیم

دیدیم که بر چهره گل رنگ وفا نیست
ما نیز سر خود به ته بال کشیدیم

در دیده ما نشتر آزار شکستند
هر چند چو خون در رگ احباب دویدیم

با زلف بگو در پی صید دگر افتد
ما از خم دامی که رمیدیم، رمیدیم

از گریه ما هیچ دلی نرم نگردید
در ساعت سنگین سر این تاک بریدیم

در گوش ز فریاد جرس پنبه گذاریم
نشنیدنی از همسفران بس که شنیدیم

چون موج نشد قسمت ما گوهر مقصود
هر چند که از طول امل دام کشیدیم

دیدیم که در روی زمین اهل دلی نیست
چون غنچه به کنج دل خود باز خزیدیم

کردیم وداع کف خاکستر هستی
روزی که به آن شعله جانسوز رسیدیم

دیدیم ندارد سر ما زاهد بیدرد
از صومعه خود را به خرابات کشیدیم

شیر شتر و روی عرب چند توان دید؟
پا از سفر کعبه مقصود کشیدیم

هر چند ز خط راه توان برد به مضمون
ما هیچ به مضمون خط او نرسیدیم

در سینه دل، چاک فکندیم چو صائب
این نامه به تدبیر نشد باز، دریدیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۹۲۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۹۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.