۲۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۱۱۳

بس که دارد گرد کلفت چهره احوال من
روی می مالد به خاک آیینه را تمثال من

بلبل من از حریم بیضه تا آمد برون
گل ز شبنم خیمه بیرون زد به استقبال من

نامرادی مطلب افتاده است در راه طلب
ورنه مطلب پاکشان می آید از دنبال من

دیده ام در بی پر و بالی گشاد خویش را
ناخن پرواز نگشاید گره از بال من

گر چه ساغر در خو مجلس به دور افکنده ام
کوه را از پا درآرد رطل مالامال من

هدیه ای اهل هنر را به ز عیب خویش نیست
عیبجو بیهوده افتاده است در دنبال من

یک سر مو بر تنم بی پیچ و تاب عشق نیست
می شود آیینه صاحب جوهر از تمثال من

می شدم صائب در اقلیم سخن صاحبقران
گر نمی شد صرف تسخیر بتان اقبال من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۱۱۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۱۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.