۲۰۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۱۲۷

آن که ننشیند کنون از ناز در پهلوی من
تکیه گاهش بود در مستی سر زانوی من

این زمان بی اعتبارم، ورنه آن سیب ذقن
در سر مستی مکرر بود دستنبوی من

گل نمی زد بر قفس مرغ گرفتار مرا
آن که حرف سخت می گوید کنون بر روی من

من که در دستم کمان آسمان ها بود نرم
سست گردید از کمان سخت او بازوی من

چون هدف آغوش رغبت عالمی وا کرده اند
تا که را از خاک بردارد کمان ابروی من

چشم پاک من بود از خاک دامنگیرتر
سرو نتواند گذشتن از کنار جوی من

کلک من دارد در انشای سخن دست دگر
آب صائب می شود چون تاک می در جوی من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۱۲۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۱۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.