هوش مصنوعی:
این شعر از صائب تبریزی، شاعر پرآوازه سبک هندی، سرشار از تصاویر شاعرانه و مضامین عرفانی، عاشقانه و فلسفی است. شاعر با بهرهگیری از عناصر طبیعت مانند سنگ، گل، خار و... و نیز نمادهایی مانند تیغ، زخم، می و... به بیان حالات درونی خود میپردازد. او از رنج عشق، ناپایداری دنیا، ریاضت و عرفان سخن میگوید و در نهایت به این نکته اشاره دارد که تنها با پاکی دل میتوان از نیرنگهای دنیا رها شد.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی موجود در شعر، درک تصاویر پیچیده و نمادین، و نیز برخی اشارات به رنج و زخم، ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار یا نامناسب باشد.
غزل شمارهٔ ۶۱۵۱
گر بنالم خون ز چشم سنگ می آید برون
ور بگریم خار و گل یکرنگ می آید برون
هر طرف دیوانه خوش طالع من می رود
کودکی با دامن پر سنگ می آید برون
فارغ است از خودنمایی جوهر اقبال ما
تیغ ما از زخم ها بی رنگ می آید برون
عمرها باید که آن یاقوت لب نوخط شود
سبزه با تمکین ز زیر سنگ می آید برون
زخم پیکان می شود در سینه دلگیر من
گل ز باغم غنچه دلتنگ می آید برون
طوطیان را دل چو مغز پسته خون خواهد شدن
گر به این تمکین شکر از تنگ می آید برون
هر که چون آیینه لوح سینه خود صاف کرد
ساده از دنیای پر نیرنگ می آید برون
یک گل بی رنگ دارد عالم پر رنگ و بو
کز لطافت هر زمان صد رنگ می آید برون
بیستون را در فلاخن می گذارد تیشه ام
کوهکن با من کجا همسنگ می آید برون؟
گر چه در هر حمله ای می افکند صد سر به خاک
دست خالی نیزه ام از جنگ می آید برون
گر به این دستور خواهد باده من جوش زد
از طلسم چرخ مینا رنگ می آید برون
از دل ما حرص را دست تصرف کوته است
این سبو خشک از می گلرنگ می آید برون
نیست چون فرهاد اگر در جذب عاشق کوتهی
نقش شیرین بی حجاب از سنگ می آید برون
از ریاضت هر که را بر پشت می چسبد شکم
ناله اش چون چنگ، سیر آهنگ می آید برون
صبح پیری از دلم زنگار غفلت را نبرد
دیگر این آیینه کی از زنگ می آید برون؟
ما درین گلزار صائب مرغ آتشخواره ایم
دانه ما چون شرار از سنگ می آید برون
ور بگریم خار و گل یکرنگ می آید برون
هر طرف دیوانه خوش طالع من می رود
کودکی با دامن پر سنگ می آید برون
فارغ است از خودنمایی جوهر اقبال ما
تیغ ما از زخم ها بی رنگ می آید برون
عمرها باید که آن یاقوت لب نوخط شود
سبزه با تمکین ز زیر سنگ می آید برون
زخم پیکان می شود در سینه دلگیر من
گل ز باغم غنچه دلتنگ می آید برون
طوطیان را دل چو مغز پسته خون خواهد شدن
گر به این تمکین شکر از تنگ می آید برون
هر که چون آیینه لوح سینه خود صاف کرد
ساده از دنیای پر نیرنگ می آید برون
یک گل بی رنگ دارد عالم پر رنگ و بو
کز لطافت هر زمان صد رنگ می آید برون
بیستون را در فلاخن می گذارد تیشه ام
کوهکن با من کجا همسنگ می آید برون؟
گر چه در هر حمله ای می افکند صد سر به خاک
دست خالی نیزه ام از جنگ می آید برون
گر به این دستور خواهد باده من جوش زد
از طلسم چرخ مینا رنگ می آید برون
از دل ما حرص را دست تصرف کوته است
این سبو خشک از می گلرنگ می آید برون
نیست چون فرهاد اگر در جذب عاشق کوتهی
نقش شیرین بی حجاب از سنگ می آید برون
از ریاضت هر که را بر پشت می چسبد شکم
ناله اش چون چنگ، سیر آهنگ می آید برون
صبح پیری از دلم زنگار غفلت را نبرد
دیگر این آیینه کی از زنگ می آید برون؟
ما درین گلزار صائب مرغ آتشخواره ایم
دانه ما چون شرار از سنگ می آید برون
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۱۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۱۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.