۲۰۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۲۸۹

نیست امروز ز مژگان گهرافشانی من
گریه شسته است به طفلی خط پیشانی من

زلف چون حاشیه بر گرد سرش می گردد
در کتابی که بود شرح پریشانی من

چون رگ سنگ، زمین گیر گران پروازی است
مژه در دیده آسوده حیرانی من

می دهد حیرت سرشار من از حسن تو یاد
رتبه گنج عیان است ز ویرانی من

هر چه در خاطر من می گذرد می دانند
سادگی آینه بسته است به پیشانی من

در خزان ناله رنگین بهاران دارند
بلبلان چمن از سلسله جنبانی من

شعله شوخ به فانوس مقید نشود
اطلس چرخ بود داغ ز عریانی من

شرر از سنگ برون آمد و من در خوابم
سنگ بر سینه زند دل ز گرانجانی من

گر چه تلخ است درین باغ مذاقم صائب
گوش گل، تنگ شکر شد ز غزلخوانی من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۲۸۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۲۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.