۲۰۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۳۳۳

به آب و گل چه فرو رفته ای نظر وا کن
ازین خرابه چو سیلاب رو به دریا کن

مباش کم ز نسیم سحر درین گلزار
تو هم به خوش نفسی غنچه دلی وا کن

نگشته تنگ زمان سفر، ز دانه اشک
برای راه فنا توشه ای مهیا کن

درین دو هفته که ابر بهار در گذرست
تو نیز دامن امید چون صدف وا کن

مشو چو خوشه به یک سر درین چمن قانع
بکوش و چشم و دل خویش هر دو بینا کن

حریف بحر نگردد شناوری، زنهار
نشسته دست ز جان، دست عجز بالا کن

فکنده است ترا دربدر دهان سؤال
ببند یک در و صد در به روی خود وا کن

ز سنگ خاره دم تیغ زود برگردد
به هر که با تو کند دشمنی مدارا کن

همیشه دور به کام کسی نمی گردد
به خنده حاصل خود صرف همچو مینا کن

نمی توان به پر عقل شد فلک پرواز
ز عشق، صائب بال و پری مهیا کن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۳۳۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.