۲۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۳۵۵

لب ترا خط سبز آمد از کمین بیرون
چه زهر بود که آمد ازین نگین بیرون

به مهر خال شود تنگ جا درین محضر
اگر ز روی تو آید خط این چنین بیرون

هوای کوی خرابات آنقدر شوخ است
که تخم سوخته می آید از زمین بیرون

به استخون نرسد تا ز فقر تیغ ترا
مکن چو نال قلم دست از آستین بیرون

ز عشق او دل تنگی شده است قسمت من
که از بهشت مرا می برد غمین بیرون

ز کار بسته من عاجزست تردستی
که از جبین سپر برده است چین بیرون

نشسته نقش کجی آنچنان درین ایام
که نام، راست نمی آید از نگین بیرون

اگر چه ناله من چرخ را ز جا برداشت
نیامد از لب کس صائب آفرین بیرون
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۳۵۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.