۲۳۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۳۹۷

دل می برد ز قند مکرر کلام من
نی می کند به ناخن شکر کلام من

در قطع ره ز جادو بود خضر بی نیاز
از راستی غنی است ز مسطر کلام من

در گفتگوی نازک من نیست کوتهی
از مد مانوی است رساتر کلام من

در یک نفس ز مصر به کنعان کند نزول
چون بوی یوسف است سبک پر کلام من

یک روز(ه) چون کبوتر بغداد می رود
از باختر به کشور خاور کلام من

از گوش پیشتر به دل مستمع رسد
از دلپذیریی که بود در کلام من

از خلق در حجاب سیاهی نهفته نیست
از آب زندگی است روانتر کلام من

صور قیامت است مرا کلک خوش صریر
دارد نمک ز شورش محشر کلام من

کاغذ حریف آتش سوزان نمی شود
دفتر کند ز بال سمندر کلام من

بر سنگ می زنند ز دلهای همچو سنگ
هر چند قیمتی است چو گوهر کلام من

از مدح و هجو و هزل و طمع شسته ام ورق
پند و نصیحت است سراسر کلام من

نسبت به فکرهای قدیدش مکن که هست
از تازگی چکیده کوثر کلام من

اندیشه اش ز ناخن یأجوج دخل نیست
باشد متین چو سد سکندر کلام من

چون مار پا به راه نهد کشته می شود
انگشت اعتراض منه بر کلام من

گردید خشک همچو صدف پوست بر تنم
تا گشت آبدار چو گوهر کلام من

یک نقطه خرده بین نتواند به سهو یافت
هر چند پیچ و تاب زند در کلام من

ای وامصیبتاه که شد خرج مردگان
چون حافظ مزار سراسر کلام من

صائب چو آفتاب ز دل تا نفس کشید
آفاق را گرفت سراسر کلام من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۳۹۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.